پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دهه چهارم زندگی» ثبت شده است

شخصی

فتح اولین نشان؟

بهار رسید؛ بهار دوست داشتنی و زیبا با تمام احساسات خوب و نمایانی مظاهر الهی. ایرانی‌ها از قدیم به درستی بهار را برای شروع سال نو انتخاب کردند و با ایجاد و توسعه فرهنگ و سنت‌های مختلف سعی در ترویج حس نو شدن، پیشرفت، نگاه رو به جلو و تزریق مجدد انگیزه به کالبد انسان را داشتند.

بهار برای همه ما که در چارچوب فرهنگ ایرانی تعریف می‌شویم فرصتی است تا هر چند که از گذشته عبرت می‌گیریم اما نگاهمان را به سمت آینده معطوف کنیم و برنامه بریزیم تا پیشرفت بیشتری کنیم؛ چه فردی، چه خانوادگی و چه گروه‌های بزرگتر در حد ملی و جهانی.

تقریبا نزدیک به نیمه سال 96 اولین نشان از دهه چهارم زندگی باید فتح شود. آیا می‌شود یا خیر کمی کمتر از 6 ماه دیگر مشخص می‌شود اما باید حواسم را جمع کنم که نشان کجاست و باید به کدام سو و با چه سرعتی و با چه ابزاری بروم. اگر در شش ماه گذشته هم تنبلی و غفلت و اشتباه کرده‌ام، بهار فرصت خوبیست که کاستی‌ها را جبران کنم.

------------------------

پی نوشت: سال نو بر همگی مبارک. امیدوارم نوروز بعدی را با حضرت موعود جشن بگیریم.

شخصی

نوروز ما

چند روزی بیشتر به پایان سال 95 نمانده است؛ سالی که مثل مابقی سالها هم خوب بود و هم بد، هم اتفاقات خوشایند داشت و هم اتفاقات تلخ و کلی از این شعارهای کلیشه‌ای اما واقعی دیگر.

وقت حسابرسی است. حسابرسی به گذران یک ساله عمری که نیمی از آن در دهه چهارم زندگی بود. دهه چهارمی که باید ساخته شوم اما انگار لازمه ساخته شدن، گداخته شدن نیز هست. به قول شهید بهشتی که سال 95 را بیشتر در هوای فکری این بزرگوار به سر بردم: «ساخته شدن هم کار مشکلی است. برای این که اگر بخواهند چیزی را بسازند، بالاخره اگر آهن هم باشد، گاهی به آن چکش می‌زنند، گاهی آن را در کوره می‌گذارند تا گرم و نرم شود، بعد رویش پتک می‌زنند تا ساخته شود...» این است که حتی بدی‌های روزگار هم شیرین می‌شود اما بدی‌های خودم که خیر! بدی‌های خودم را باید اصلاح کنم. حتی اگر زمستان شده باشم، می‌توانم بهار شوم. 

شخصی می‌گفت: «دنبال دیدن امام زمان (عج) نباشید، بدونید ایشون می‌بینتتون. همین کافیه که اعمالت رو اصلاح کنی.» شاید نوروز یعنی همین. شاید اینکه در برخی روایات آمده است نوروز روز ظهور حضرت است یعنی همین. ظهور باید در دل‌مان اتفاق بیفتد، در عقل‌مان، در عمل‌مان.

هر سال همین روزها از دوستان و آشنایان نزدیکم که زمان بیشتری در سال سپری شده را با آنها سپری کرده‌ام، می‌خواهم که چند خوبی و چند بدی مرا بگویند که خوبی‌ها را تقویت کنم و بدی‌ها را تفویت. باید ببینم چقدر موفق بوده‌ام و اینکه امسال در وبلاگم هم این خواسته را دارم تا هر کدامتان نسبت به میزان آشنایی با بنده این زحمت را بکشید و این لطف را بکنید. به همین دلیل نظرات این پست خصوصی می‌ماند.

یادداشت شخصی

دهه چهارم زندگی

دهه سوم زندگی‌ام هم تموم شد. با همین سرعتی که یادآوری عبارت «به سرعت پلک بر هم زدنی» جلوه شعاری بهش میده. دهه سومی پر از فراز و نشیب، پر از اتفاقات خوب و بد، پر از موفقیت و شکست‌های انسانی و ملی و خانوادگی و شخصی، پر از تجربه و عبرت، پر از خاطره‌های خوب و خوب و خوب و بد.

کمی تأمل که می‌کنم به نظرم میاد دهه چهارم زندگی با دهه سوم تفاوت‌های اساسی داره. دهه چهارم باید دهه تثبیت باشه نه تلاطم؛ دهه چهارم باید دهه ثمردهی تجربیات باشه، نه آزمون و خطای مجدد؛ دهه چهارم باید دهه عزت نفس باشه، نه بچگی و غرور؛ و همه اینها باید درونی باشه وگرنه تلاطم و فراز و نشیب دنیا و «ما فیها» که کم یا زیاد، همیشه هست؛ به قول عرفا «انفسی» نه «آفاقی». هر چی نباشه همه جا خوندیم و شنیدیم که «چهل سالگی» سن خاصیه. سنی هست که تغییر اعتقادات و خلقیات بعد از اون خیلی سخته. شروع چهل سالگی -اگه خیلی دیر نباشه- همین امروز هست، روز اول دهه چهارم زندگی. ده سال دیگه وقت دارم که در چهل سالگی به فردی تبدیل بشم که لااقل خودمو قبول داشته باشم؛ ده سال: چه فرصت اندکی. بیخود نیست که قرآن می‌فرماید در روز قیامت وقتی می‌پرسند چند وقت در دنیا بودید، میگن 10 روز، 3 روز، چند ساعت و ... ده سال زمینی، زمانی نیست برای اصلاح این نفس پیچیده و تو در تو؛ بخصوص اینکه پی‌ریزی 30 سال اول هم بلنگد. 

امید به رحمت واسعه الهی است که کمی آرامم می‌کند؛ آن هم در روزهایی که می‌بینم همسن و سال‌های من و بلکه افراد زیر 20 سال چطور خودسازی کرده‌اند و با چه سرعتی در مسیر الی الله در حرکتند.

روز تولد سی سالگی‌ام به همراه پدر، مادر، همسر و فرزندم به روستایی آمده‌ایم که پدر و مادرم آنجا دنیا آمده‌اند. به خانه پدربزرگ و مادربزرگی که چند سالی می‌شود در قید حیات نیستند و 6 سالی بود به این روستا نیامده بودم. روزی که پدربزرگ و مادربزرگم در اینجا بچه‌دار شده بودند، آیا فکر می‌کردند آن بچه‌ها با نوه خود با فاصله کمی بیایند و آنها دیگر نباشند؟