پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناجات» ثبت شده است

یادداشت

آغوش گرم

افاضه‌ای شد دل ویرانه در حریم افتاد           ره فقیر به میخانه کریم افتاد
ز بام رحمت ساقی صدای باده رسید           لب خمار به پیمانه قدیم افتاد
شمیم رایحة المجتبی وزید از غیب              مشام گمشدگان را چه خوش نسیم افتاد
دوباره بوی حسن، بوی یاس، بوی بهشت     به سوی خان کریمان ره یتیم افتاد

سلام ارباب جان؛

برای تقدیم سلام گرمی به تو، دلم به هوای گرم مردادماه مدینه خوش شده بود؛ اما نمی‌دانم چه شده بود که با دوستان از کمبود سیستم گرمایشی مدینه صحبت می‌کردیم! می‌دانم بین گناه من و این سرما، نسبت زیادی وجود دارد، اما مطمئن هستم گرمای روز آخر اقامت در مدینه، با کرامت تو نسبت بیشتری دارد؛ روز آخر مدینه… بقیع… خداحافظی یا سلام؟… آغوش یار…

 

منم که رب غفوری چنان خدا دارم                که اعتقاد مقدس به هل اتی دارم

من اعتقاد ندارم جهنمی باشم                     چرا که آب و گل از آل مجتبی دارم
من از قدیم در آغوش گرم مولایم                   که زیر پای امام کریم جا دارم
نه ناامید بمانم ز فیض رحمت حق                  نه تکیه گاه به جز دست مجتبی دارم
دلم به مُلک و مَلَک فخر می‌کند که                اَلا تمام خلق بدانید مجتبی دارم

 

یادداشت

بهار سرمستان

شد بهار سرمستان، پایان خزان آمد          مژده ای گنهکاران، ماه رمضان آمد

نوشتن برای خدا، اگر قرار باشد افراد دیگر هم نوشته تو را بخوانند کار ساده‌ای نیست. این‌که برای خوش‌آمد و جلب رضایت و مسرت این و آن حتی یک کلمه هم کسی با او شریک نشود و چه زیبا فرمود شیخ خوبی‌ها و راستی‌ها که «درمان ریا، خود ریا است.» آری! حضرت بهجت؛ چه نسخه‌ای پیچیدی برای ما که اگر در عباداتمان حواسمان جز به خدا رفت، بدانیم که در حضور مدیر، کسی برای سرپرست خودشیرینی نمی‌کند و در حضور خدا کسی برای بنده.

خدایا!

برای خودت می‌نویسم که مهربان‌ترینی و فاش می‌گویم که ریا برای خوش‌آمد توست و هدف ریا تو هستی. آخر آن امام مناجات و سجده‌ها و زینت عباد فرمود که چابلوسی فقط در ِ خانه تو رواست.

گشتم و در همه عالم و مهربان‌تر از تو ندیدم. می‌دانم! فرموده‌ای که اگر بنده‌های من می‌دانستند چقدر دوستشان دارم، از فرط شادمانی می‌مردند. اگر می‌دانستند... حال که زنده‌ام پس نمی‌دانم اما می‌دانم که مهربان‌ترینی. می‌دانم که تو در این ماه همه کار کرده‌ای که من بیایم و رستگار شوم. دعوت‌نامه و سرمایه و پول و وسیله را برای طی مسیر تا خودت داده‌ای و گفته‌ای همه برای تو. گفته‌ای فقط تجارت با من است که تو را عاقبت به خیر می‌کند اما ویرانه‌های شیطان را که در ماه‌های دیگر با جلوه‌های ویژه، کاخ دیده‌ام را از روی غفلت ترجیح می‌دهم و تمام امکاناتی را که به من دادی، در راه ویرانه‌ها خرج می‌کنم!

می‌دانم یک راه سعادت بیشتر ندارم ولی نمی‌دانم چرا گاهی حواسم پرت می‌شود به علف‌های کنار چاه. آتش پایین چاه را می‌بینم و طناب در حال پوسیدن را. صدای بلبلان و عطر مست‌کننده بیرون چاه را هم می‌شنوم اما به جای تلاش برای رهایی از آتش و رسیدن به آن باغ، حواسم به این دنیای علف‌های کنار چاه است.

دستم بگیر در این ماهی که از آن آتش خبری نیست تا بتوانم خود را به دهانه چاه نزدیک کنم. معلوم نیست چند وقت دیگر این طناب پوسیده توانایی تحمل من را دارد، یا عزیز...

 

 

یادداشت

عقیق

دو سال قبل که حضرت معشوق گفت «دیدن یار میسر شده جانا، تو بیا...»، شب میلاد حسین (ع) به عشق امیرش حسن (ع)، پرواز مستانه‌ای به مدینه داشتم تا آنجا از ارباب کریمم مدد بگیرم و لایق زیارت بیت‌الله الحرام شوم.

بزرگترین آرزوی زندگی‌ام و دعای قنوط تک تک نمازهام چند سال شده بود «اللهم الرزقنی فی الدنیا زیاره الحسن و فی الآخره شفاعه الحسن». قصدم این بود که قدمی ظاهری به سمت اربابم بردارم تا دل نااهل من را طبابت کند که همیشه از خدا میخواستم:

دل نااهل مرا خبره طبیبی بفرست           من نه آنم که به درمان و دوا دل بندم

اقامت سوزناک چند روزه در مدینه من رو به وحشت انداخته بود ولی سلام روز آخر به ارباب روزنه‌های امید رو در آسمان تیره دل من منور کرد.

از مسجدالحرام که به ایران عزیز برگشتم، تازه متوجه برکات سفری شدم که اگر خاطراتش همیشه با دل من عجین باشد، اوضاع دلم همیشه بهاری است.

دیگر اعیاد شعبانیه هر سال منتظر کرامت اربابم هستم. امسال سومین سالی است که از معشوق هدیه می‌گیرم. آرزویم این است که تا پایان عمر هر سال هدیه‌های امامم به دستم برسد؛ نه به خاطر هدیه، به خاطر اینکه مطمئن شوم معشوق تا پایان عمرم گوشه چشمی به من دارد.

یادش بخیر، شعری که زمزمه مسیر من تا مدینه بود:

دخلم که پر نشد جگرم را فروختم                    تدبیر شد بلا، سرم را فروختم

تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست                 تا کاملش کنم سحرم را فروختم

خورشید را به قیمت دریا خریده‌ام                    در روی دوست چشم ترم را فروختم

گفتند ناله کن که مگر راه وا شود                     اینگونه شد که من هنرم را فروختم

در کوی عارفان خبر مرگ می‌خرند                   رد می‌شدم شبی خبرم را فروختم

ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این       از شوق حبس بال و پرم را فروختم

کیفیت کریم چو در شعله در گرفت                   یا رب که گفت شعله به جان شرر گرفت

در هر رگم ز شوق تو خون می‌دود هنوز            هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت

یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست             این ذکر را پیاله می از سحر گرفت

عشاق گوییا که ز هم ارث می‌برند                 سود علی الحساب دلم را جگر گرفت

آهی که بود پشت سر ناله‌های من               دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت

خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد                      دیدی که کار غوره‌ی ما نیز سر گرفت

از من گرفت جان و مرا جان تازه داد                 تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت

گفتم که کم نگیر مرا گرچه مذنبم                   آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت

بر روی زرد ما صدقه داد نقره‌ای                     او بُرد کرد چون عوض سیم زر گرفت

عمری دلم به بازی طفلانه می‌گذشت            از کوچه می‌گذشت مرا بی خبر گرفت

رفتم که داد و قال کنم بوسه‌ام بداد                جام عسل ببین که دهان شرر گرفت

ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد                   اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت

 

 
 
 

 

یادداشت شخصی

آرزوهای کمیل!

دوباره لیله الرغائب شد... دوباره اومدم بساط آرزوهامو پهن کردم در خونه‌ات. شب آرزوها هر سال، شب جمعه اول ماه رجبه، همه آرزوهای من هم که یه جا جمع شده در کمیل. اصلا با کمیل هر هفته شب آرزوها دارم. آخه من که بلد نیستم از تو چیزی بخوام، باید یکی ازت بخواد آرزوهاش رو برآورده کنی که تو رو بشناسه و چه خوبه که منم دست به دامنش بشم و هر چی اون خواست رو ازت مطالبه کنم.

ما بی‌سلیقه‌ایم، تو حاجات ما بخواه            ورنه گدا مطالبه آب و نان کند

آخه وقتی امیرالمومنین میگه «اللهم و اسألک سؤال من اشتدت فاقته» دیگه من حرفی نمی‌مونه بزنم. وقتی علی (ع) از شدت «نداری» اونطوری در خونه‌ات ناله میزنه، من باید چیکار کنم؟

مستمند چند جور داریم؛ یکی که خیلی گرفتار باشه و یه بزرگی باشه که حاجتش رو بده، بین اون همه جمعیت مستکین، خودشو هر طوری شده میرسونه و هر کی هم اعتراض کنه که نوبت تو نیست، میگه من گرفتارم، شما که گرفتار نیستید. اون مستمند کسی هست که باید بگه «اسألک سوال من اشتدت فاقته»! اما وقتی علی (ع) اینطوری میگه من چی باید بگم؟

بین این همه بنده‌ای که در خونه‌ات جمع شدند و عاشقانه تو رو می‌پرستند، ترجیح میدم برم یه گوشه‌ای بشینم و مثل مولا باهات حرف بزنم: «اللهم لا اجد لذنوبی غافرا» خدایا به خودت قسم گشتم ولی پیدا نکردم کسی که این همه بار گناه منو بتونه ببخشه، فقط خودت بودی. اگه می‌بینی اینجا نشستم به خاطر اینه که با بار گناهم چپ کردم و زیرش له شدم. دیگه خودمو انداختم در خونه‌ات و تا منو نبخشی از اینجا بلند نمیشم.

«و لا لقبائحی ساترا» خدایا به علی (ع) قسم گشتم اما کسی نیست که عیب‌ها و زشتی‌های منو بپوشونه مگر خودت. «و لا لشیء من عملی القبیح بالحسن مبدل غیرک لااله الا انت سبحانک و بحمدک» عجب! کسی رو پیدا نکردم که بتونه زشتی‌های منو به خوبی تبدیل کنه؛ فقط از خودت برمیاد که فقط تو خدایی.

«اللهم عظم بلایی و افرط بی سوء حالی و قعدت بی اغلالی» بزرگترین بلا اینه که در خونه‌ات نباشم؛ اونوقتی بدحال میشم که زل نزده باشم به خونه قشنگت. اما خدایا میشه آدم در خونه‌ات باشه ولی نباشه! میشه نماز بخونه ولی نخونه! همون نمازی که آدم رو از منکر نگه نداره. همونجایی که خودت در قرآن باعظمتت گفتی «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید.» یکیش میشه همین شب آرزوها که ابوتراب گفت «و حبسنی عن نفعی بعد املی» خدایا! من در سود آرزوهام زندانی شدم. دیگه کار از آرزوها هم گذشته؛ اگه در سود آرزوها زندانی بشی، جلوی خونه خدا هم که باشی، نمی‌تونی یاد خدا باشی. پس بهتره از علی تبعیت کنم و فقط یه چیز ازت بخوام: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» پروردگارا! گیرم عذابت هم تحمل کردم ولی دوری از تو رو نمیشه تحمل کرد. تو که به یادم هستی، کاری کن که همیشه به یادت بمونم...

یادداشت

نبخشیدن گنه باشد...

امشب هم دوباره شب خوندن کمیل شد. اللهم انی اسألک برحمتک التی وسعت کل شی... نمیدونم چرا همیشه شروع با رحمت و رحمان و رحیم است. ضمنا بلافاصله وسعت کل شی. شاید به خاطر همین میگن کمیل روزی رو زیاد میکنه... و بنور وجهک الدی اضاء له کل شی یا نور یا  قدوس. آری، به نور وجه تو همه چیز روشن میشه یا نور.
 
اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم... اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل البلاء خدایا، ببخش گناهانی رو که باعث نازل شدن سختی‌ها، تغییر کردن نعمت‌ها، حبس شدن دعاها، نازل شدن بلاها میشه. دیدید وقتی آدم کم میاره چی میگه؟ اللهم اغفرلی کل ذنب اذنبته و کل خطیئته اخطأتها ببخش همه رو! تا کی یکی یکی بیام گناهام رو بشمارم؟ مگه تمومی داره، باید بگم که خدایا همه رو یک جا ببخش که:
 
گنهکاری گنه کرد و پشیمان شد ز کردارش / گنهکار پشیمان را نبخشیدن گنه باشد