پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناجات» ثبت شده است

یادداشت

جام عسل ببین...

امشب که به دور از خیلی هیاهوها چند دقیقه‌ای زیر بارون رحمتت قدم زدم، این شعر به یادم اومد که:

نم نم باران بر «می» خواران خوش است                  رحمت حق بر گنهکاران خوش است

خدایا یادته؟ سلام، سلام دوباره...

دو سال پیش بود؛

این پرچم علمداره، هنوز رو زمین نیفتاده ...

درسته پرچم علمدار ِ با عزت کربلا روی دست ما بود و بچه‌ها باهاش عشقبازی می‌کردند اما یادته دلم چه جوری شکست؟ گفتم آخه منم یه نشونی از معشوقم میخوام...

دخلم که پر نشد جگرم را فروختم                        تدبیر شد بلا، سرم را فروختم

تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست                      تا کاملش کنم سحرم را فروختم

خورشید را به قیمت دریا خریده‌ام                         در روی دوست چشم ترم را فروختم

گفتند ناله کن که مگر راه وا شود                         اینگونه شد که من هنرم را فروختم

شاید اون شب باعث شد که ... باورم نمیشد وقتی چند روز بعدش بهم گفتند معشوقت گفته بیا...

شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا                       شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

از کجا لطف خدا شامل حالم شده است؟              گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا

با خودم فکر میکردم که من فقط یه نشونی از معشوق خواستم ولی حالا دارم میرم پیشش؛ یاد حرف اون عاشق میفتادم که می‌گفت:

ما بی‌سلیقه‌ایم تو حاجات ما بخواه                        ورنه گدا مطالبه آب و نان کند

بله، من و امثال من گدایی بلد نیستیم. یادته آقا؟ اومدم بقیعت رو دیدم. چقدر اونجا حرص میخوردم از دست خودم که چرا حالم تغییر نکرده، چرا بقیع رو دیدم ولی هیچ تغییری... اما...

کیفیت کریم چو در شعله در گرفت                      یا رب که گفت شعله به جان شرر گرفت

در هر رگم ز شوق تو خون می‌دود هنوز                هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت

یا حضرت شراب، اغثنی به لعل دوست                  این ذکر را پیاله می از سحر گرفت

عشاق گوییا که ز هم ارث می‌برند                     سود علی الحساب دلم را جگر گرفت

آهی که بود پشت سر ناله‌های من                    دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت

خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد                        دیدی که کار غوره ما نیز سر گرفت

از من گرفت جان و مرا جان تازه داد                   تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت

گفتم که کم نگیر مرا گرچه مذنبم                    آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت

بر روی زرد ما صدقه داد نقره‌ای                       او بُرد کرد چون عوض سیم زر گرفت

 

اما خدایا، این دو سال انقدر بهم نعمت دادی که غرق شدم. نمی‌دونم تا چه حدی تونستم شکر نعمت‌های دوست داشتنی‌ات رو به جا بیارم اما میدونم خیلی کم گذاشتم، خیلی...

میدونم: کم من قبیح سترت و کم من فادح من البلا اقلته و... بوده اما بیشتر از همه کم من ثناء جمیل لست اهل له نشرته بوده. چقدر من تقصیر داشتم و تو آبروداری کردی و فقط خوبی‌های منو به مردم نشون دادی. امشب اومدم بعد از اللهم عظم بلایی بهت بگم اللهم اغفرلی کل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطأتها. اومدم بهت بگم یا اول الاولین و یا آخرالاخرین، اول و آخرش خودت خریدار منی و بس؛ اصلا:

بی ارزشم و جز تو خریدار ندارم                     گیرم نخرندم به کسی کار ندارم

پس بیا این دوام تفریطی و جهالتی و کثره شهواتی و غفلتی رو بشکن، دیگه موقتش کن. میخوام دفعه بعد که برا همه میخوام فریاد بزنم که چه خدای مهربونی دارم بگم:

عمری دلم به بازی طفلانه می گذشت            از کوچه می‌گذشت مرا بی خبر گرفت

رفتم که داد و قال کنم بوسه‌ام بداد                 جام عسل ببین که دهان شرر گرفت

ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد                    اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت

 

 
 
 
نقل قول

هر قدم در نظر یار حسابی دارد

جز به کوی تو ندیدیم که آهی گیرند                   به سرشکی ز گدا, بار گناهی گیرند
عمل کوچک ما را به بزرگی بخرند                      دانه ی اشک مرا فوج سپاهی گیرند
هر قدم در نظر یار حسابی دارد                        کِی تلاش دل ما را به تباهی گیرند؟
جز سر کوی تو ای رحمت بی حد و حساب         عاشقان تو محال است پناهی گیرند
حالت چهره بیان می کند اسرار درون                 کِی دگر از دل بیمار، گواهی گیرند؟
ای خوش آنان که در این خدمت خود دائمی‌اند     عاقبت از در ِ تو منصب شاهی گیرند
دارم امید که از مرحمت حضرت دوست               دست این خاک نشین را به نگاهی گیرند
 
 
 

ما جانماز خویش به دریا فکنده ایم!

هر کس ز بارگاه تو منت نمی کشد                      در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد
بنشستنم همان و در او سوختن همان                 کارم به وصل دوست به صحبت نمی کشد
باید فرشته ها ی تو خُدّام من شوند                     مهمان که زحمتی به ضیافت نمی کشد
بوی غذاست راهنمای گدای شهر                        کار ضیافت تو به دعوت نمی کشد
کس بعد از این ز ریخت و پاشی که می کنیم         خود را به سایه سار قناعت نمی کشد
ما جا نماز خویش به دریا فکنده ایم                       گریه عنان به خاک مذلت نمی کشد
جوری نخورده ام به زمین تا شوم بلند                    دل از در ِ تو رَخت اقامت نمی کشد
زخمی که سینه چاک دَم تیغ دلبر است                 ناز طبیب و رنج طبابت نمی کشد
آخر من از محبت تو آب می شوم                           کار کسی چو من به سعادت نمی کشد
کم می خرند بار مرا در دکان غیر                            میزان کسی چنان تو  به قیمت نمی کشد
بیرون شده است کار من از مرهم و دوا                     قربانی از معالجه منت نمی کشد
 
نقل قول

تو خود کشیدی ناز من

هر چند ای رب کریم توبه شکستم بارها                    از کرده‌ام بر مردمان ظاهر نشد اسرارها

پیشانی عفو تو را پُر چین نسازد جرم ما                    آینه کی بر هم خورد از زشتی رخسارها

در فکر دنیا زیستم، دور از تو مولا زیستم                   بی حاصلی شد حاصلم از گردش ادوارها

دل را که باشد جای تو، شد خانه‌ی اعدای تو              وحدت کجا معنی دهد با کثرت دلدارها

با معصیت خو کرده‌ام، سوی گنه رو کرده‌ام                 حالا پشیمان آمدم، از زشتی کردارها

از کرده‌ام هستم خجل، وقت سفر ماندم به گل           خوبان همه رفتند و من، جا مانده‌ام از یارها

در معصیت پرداختم، سرمایه خود باختم                    این ورشکسته بنده‌ات، شد شهره‌ی بازارها

در دل پر از شوق گناه، بر لب به ذکر یا اله                 سودی نبخشیده مرا، تکرار استغفارها

تو خود کشیدی ناز من، گفتی شوی همراز من          گفتی بیا از من بجوی درمان جمله کارها

آغوش خود وا کرده‌ای، من را تماشا کرده‌ای               از ظلمتم کردی رها، در پرتو انوارها

نقل قول

چشم انداز امید

بارخدایا به بریدنم از غیر و پیوستنم به تو خود را از هر شائبه خالص کردم، و با تمام وجود به تو رو آوردم، از آن که نیازمند به عطاى توست روى گرداندم، و درخواست خود را از طرف آن که از فضل تو بى‏نیاز نیست گرداندم، و دانستم که حاجت خواستن محتاج از محتاج دیگر از سبک‏رائى و گمراهى عقل اوست. خداوندا، چه بسیار مردم را دیده‏ام که از غیر تو عزت خواستند و خوار شدند، و از غیر تو ثروت طلبیدند و تهیدست گشتند، و در طلب بلندى و مقام برآمدند و پست شدند، پس انسان دوراندیش به‏دیدن امثال ایشان بر راه درست رود و پندگیرى او مایه توفیق او شود، و این انتخاب او را به راه صواب رهنمون گردد. پس اى مولاى من مرجع خواهش من تویى نه هیچ مسئول دیگر، و برآورنده نیازم تویى نه هیچ مطلوب‏الیه دیگر، پیش از آنکه کسى را بخوانم تو را مى‏خوانم و بس، احدى در چشم‏انداز امید من با تو شریک نیست، و هیچ کس در دعاى من با تو همراه نیست، و نداى من او و تو را با هم در برنمى‏گیرد. الهى، تنها توراست وحدانیت و یگانگى، و ملکه قدرت بی نیاز، و فضیلت حول و قوّت، و پایه والایى و رفعت، و ماسواى تو در تمام عمر خود نیازمند رحمت تو، و در کار خویش عاجز و مغلوب، و در امور خود ناتوان است، و حالاتى گوناگون، و صفات ناپایا دارد، پس تو بالاتر از آنى که همانند و ضدى براى تو باشد، و بزرگ‏تر از آن که همسان و همتا داشته باشى، پس پاک و منزّهى، معبودى جز تو نیست.
 
نیایش ۲۸ صحیفه سجادیه