پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴۷۶ مطلب با نشانه «یادداشت» ثبت شده است

یادداشت

نگار آشنا

سلام حضرت ارباب؛
می‌خواستم حرف‌های زیادی بزنم اما در شب رؤیایی تولد تو که باران نقل ستاره از آسمان به روی زمین می‌بارید، بیتی شنیدم که تمام حرف‌ها را به تنهایی زد:
تو کریم کرم‌زاده، من گدازاده                          مرا خدا به تو داده، تو را به من داده
 
 
یادداشت

وادی ظلمات

ذوالقرنین، به همراه لشگرش در حال عبور از وادی ظلمات بود. او به سپاهیانش اعلام کرد که هر چه در مسیرتان است، بردارید و با خود بیاورید. اما اکثر سپاهیان تنبلی می‌کنند و به خاطر این‌که بار سنگینی حمل نکنند، چیز زیادی برنمی‌دارند. وقتی لشگر از آن سرزمین خارج شد، دیدند تمام چیزهایی که با خود آورده‌اند، طلا و جواهرات گرانبها بوده است. همه حسرت خوردند که ای کاش بیشتر برمی‌داشتند.

دوستان،

مراقب باشیم ماه رمضان را تبدیل به وادی ظلمات نکنیم و قدر تک تک لحظات آن را بدانیم.

 

یادداشت

نیمه شعبان

تولدت شد. پارسال در مسجدالحرام بودم و غربت تو در بین مردم آنجا بیش از همه چیز به چشم می‌آمد. اونجا هیچکس اجازه برگزاری جشن علنی رو نداره و ...
اما در ایران خودمون هم غربتت یه جور دیگه به چشم میاد. یه عده فقط فکر ریسه و چراغ هستند و یه عده فکر دیدنت! نمیدونم چرا بعضی‌ها میخوان ببیننت. دکان راه میندازند و ... اما به نظر من، دیدنت یعنی اینکه ما ببینیم که تو داری ما رو می‌بینی. اگه اینطوری باشیم، دیگه هیچوقت به گناه فکر نمی‌کنیم.
آقا جون،
یه حرف باهات دارم. از قدیم گفتن: «خاطرخواهی یک سره، مایه دردسره». میشه ازت بخوام خاطرخواهی ما هم یک سره نباشه؟ میشه ازت بخوام وقتی شب اول قبر، نکیر و منکر میان بالا سرم و من لال شدم، وقتی اومدی بهم سر بزنی، من بگم این آقای منه و تو هم تأیید کنی و بگی این نوکرمه؟
 

 

یادداشت

بهانه جور نمودی که بر درت آیم

سال گذشته در سالروز میلاد خداوندگار مناجات بود که عطر خوش گل‌های پیامبر رحمت در بقیع به مشامم رسید. پشت در بقیع، منتظر بودم در خیل جمعیت عاشقان معشوق، نگاهی هم به غربت کسی بیندازم که عمری نگاهش به خودم را احساس می‌کردم. آرام زمزمه می‌کردم که:
یا موالی یا ابناء رسول الله عبدکم و ابن امتکم الذلیل بین ایدیکم و المضعف فی علو قدرکم و المعترف بحقکم جائکم مستجیرا بکم قاصدا الی حرمکم متقربا الی مقامکم متوسلا الی الله تعالی بکم...
نمی‌دانم چه شد که دیدم در میان این همه عاشق، در صف اول ایستاده‌ام. چه لحظه‌ای بود که بعد از سال‌ها به حاجتم می‌رسیدم. یادت هست ارباب جان؟ همیشه می‌گفتم که این همه تو به سمت من می‌آیی و دست مرا می‌گیری؛ می‌خواهم یک بار لااقل جبران کنم و به زیارتت بیایم. اما باز هم من نیامدم، تو مرا بردی
بهانه جور نمودی که بر درت آیم...
این بار هم مثل همیشه بهانه جور کرده بودی. من درست مقابل تو بودم، چیزی به ذهنم نمی‌رسید. شاید حاجتی نمانده بود که از تو بخواهم. پس شروع به خواندن زیارت‌نامه‌ات کردم:
السلام علیکم ائمه الهدی السلام علیکم اهل التقوی السلام علیکم ایها الحجج علی اهل الدنیا
به کلمه‌ی دنیا که رسیدم، یاد ماه مبارک رمضان افتادم که می‌گفتیم
الهی اخرج حب الدنیا من قلبی
یادم افتاد کنار اربابم، خداوندگار مناجات هم حضور دارد. چقدر زیبا که حجت خدا بر اهل دنیا می‌گوید: الهی اخرج حب الدنیا من قلبی!! شاید یعنی این که دنیا پلی است که نباید آن را خراب کرد ولی نباید در آن هم مقیم شد. باید آن را ساخت تا مطمئن از آن عبور کنی...
 
 
یادداشت

بزرگترین انقلاب فرهنگی

می‌خواست رحمتش همه‌جا را بغل کند. چه رحمتی فراگیرتر از باران؟ از اشک‌های چشمان زیبای تو، باران درست کرد تا تمام مصیبت‌هایی که تو در طول عمرت کشیدی تبدیل به موج زیبای مهربانی و اخلاص شود.
تو در تاریخ انسانیت از همه آسمان‌تر و از همه دریاتر بودی که توانستی با صبر و خوش‌خُلقی، همه تاریخ انسانیت را از نابودی نجات دهی. تو بودی که بذر حذف برده‌داری را پاشیدی و به همه اعلام کردی که فقط کسی بهتر از دیگریست که تقوای او بیشتر باشد؛ نه ثروت مهم است و نه قدرت و نه زیبایی و رنگ و نژاد. با سلمان فارسی از نژادی دیگر مشورت می‌کردی و برای موفقیت بلال حبشی سر از پا نمی‌شناختی.
تو بودی که وقتی اعراب، دخترانشان را زنده به گور می‌کردند و حتی مردمان سرزمین پارسی که در آن زمان برترین تمدن بودند، به دخترانشان اجازه خروج از اندرونی خانه را نمی‌دادند، گفتی حقوق زن و مرد مساوی است. دست دخترت را بوسیدی و با ورود او به خانه قیام می‌کردی.
تو بودی که به همه گفتی در میان خودتان، به دور از هرگونه تکبر و قیافه‌گرفتن، بر مهربانی به یکدیگر سبقت بگیرید و در مقابل دشمنان خدا بایستید و لحظه‌ای عقب ننشینید. چه جالب که فقط دشمنان خدا  را از حوزه‌ی مهربانی خارج کردی، نه دشمنان خودمان را!
تمام تغییرات بلندمدت فرهنگی خود را، اولین نفر اجرا می‌کردی تا همه از نفس مسیحا دم تو زنده شوند. این‌گونه بود که خدای خالق عزیز در مورد تو گفت: «لقد کان فی رسول الله اسوه حسنه» و رحمتش به وسیله تو به همه عالم رسید.