پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسن» ثبت شده است

شخصی

زندگی به عشق است

سلام امام کریمم

روز میلادت بهانه‌ای دارم که سخنان دلم را برای تو بنگارم. می‌دانم هنوز آنقدر عاشق نیستم که بدون بهانه برایت بنویسم اما امسال شروع به نوشتن نکرده‌ام که بگویم از تو دور شده‌ام یا نزدیک... امروز می‌خواهم از تو بگویم، از اینکه چگونه زیستی و چگونه هم‌اکنون زندگی می‌کنی؟ شهادت که مرگ نیست که مفتی وهابی بگوید پودر شده‌ای! شهادت، اصل زندگی است.

امروز داشتم فکر می‌کردم که وقتی همه نامردها از کنارت رفتند و صلح را به تو تحمیل کردند و پس از آن با پررویی تو را «مذل المومنین» خواندند، به چه می‌اندیشیدی؟ به اینکه تنها شده‌ای؟ به اینکه قدرت را از تو گرفتند و به یک دغل‌کار اشرافی مدعی دادند؟ یا نه! ناراحت بودی که چرا مردم از خدا دور می‌شوند و به دست خود، دشمن خدا را حاکم خود می‌کنند؟ ناراحت بودی که آرامش و رفاه مادی و معنوی مردم از این پس هدر رفته است و دیگر روی خوش روزگار کمتر به مردم نمایان خواهد شد؟

راستی چرا لقب «تنهاترین سردار» را به تو دادند؟ مگر تو تنها بودی؟ مگر کسی که با خداست تنهاست؟ اصلا مگر کسی به جز خدا وجود دارد که بود یا نبودش مهم باشد؟ که حالا «ولی خدا» را بدون آنها تنها بدانیم یا ندانیم؟!

حتما این لقب را قبول نداشتی و حتما برای دوری مردم از خدا ناراحت بودی که ۱۰ سال پس از صلح که در این دنیا حضور مادی داشتی، نورافکن‌های کرامت و عزتت را مقابل دیدگان مردم به نمایش می‌گذاشتی تا بلکه رفته رفته ۷۲ پروانه را برای سوختن در کنار شمع حسین‌ات آماده کنی.

امروز باید فکر کنیم که «صلح تحمیلی» تو چه ربطی به شرایط امروز جامعه ما دارد؟ نرمش قهرمانانه باشکوه تو، چه ربطی به مواجهه ما با دشمنان خدا در این زمانه دارد؟ آیا همان شرایط است؟ آیا رویکردمان و عمل‌مان شباهتی با تو دارد؟ از دریای رحمت و کرامتت، ذره‌ای عشق به ما بده که عشق است که شعله زندگی را در دل انسان برمی‌فروزاند. ذره‌ای عشق به ما بده که دنیا را میدان‌گاهی برای ساخته شدن بدانیم و نه مکانی برای بقا!

 

شخصی

باز هم روز تو

شاید هیچ سالی به این اندازه از تو دور نبودم. و شاید هیچ سالی به این اندازه عزم خوب شدن و مردانه قیام کردن برای اصلاح نداشتم.

امسال می‌خواهم به جای شبه مناجات با تو و زدن حرف‌ها و دغدغه‌های خودم، فقط به تو بنگرم و تو را بخوانم. بخوانمت تا بل باز شود درهای رحمت حق بر این دل.

 

شخصی

چراغ هدایت

داشتم بایگانی 10 سال گذشته را می‌خواندم؛ بایگانی مربوط به کلیدواژه تو. انگار این 32 مطلب گذشته‌ای که راجع به تو نوشته‌ام، هر سال دورتر شده‌ام و دورتر. هر سال از هجر تو کمتر سوخته‌ام و بیشتر ساخته‌ام. چرا به این سو می‌روم؟ هر سال حتی اگر دانسته‌هایم بیشتر شده باشد اما عملم کمتر شده. به بیابانی رسیده‌ام که شاید 10 سال پیش فکرش را هم نمی‌کردم؛ فکرش را هم نمی‌کردم چنین اعمالی از من سر بزند. منی که ده سال پیش می‌گفتم انقدر خوب زندگی می‌کنم که به همه بفهمانم شیعه امام حسن بودن چقدر خوب است:

من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید                        همه اهل جهان را حسنی خواهم کرد
تکراری شده است شیرین‌زبانی‌هایی که هر سال از مناجات‌های خداوندگار مناجات و زینت عابدان یاد گرفته‌ام. دوباره نمی‌خواهم بگویم که به کریمی تو نگاه می‌کنم نه به اعمال خودم!

باید بگویم:

تو راه دادی مرا به خانه، مرا خریدی به هر بهانه              ولی دوباره شکسته توبه، گنه نمودم چه ناشیانه

ارباب کریمم!

اگر سال پیش نوشته بودم گاهی به تو نزدیک شده‌ام و گاهی از تو دور اما این یک سال اخیر کمتر روزی بود که به تو نزدیک شده باشم. 

نمی‌دانم چه شد که یاد این خاطره در بقیع افتادم. یادت هست روز دومی که پا به بقیعت گذاشتم؟‌ مفتی وهابی کنار قبر تو به تو توهین می‌کرد. می‌گفت: «چرا از حسن بن علی حاجت دارید؟ اگر شما با مدیر شرکت رفیق باشید، سراغ پارتی می‌روید یا مستقیم پیش مدیر شرکت می‌روید؟ خدا رفیق شماست و از رگ گردن به شما نزدیک‌تر است، از خدا بخواهید. حسن بن علی پودر شده است. حسن بن علی در طول زندگانی‌اش یک کلمه به فارسی سخن نگفته و فارسی بلد نیست که حاجت شما را بفهمد!»

تحجر و جمود فکری به او اجازه نمی‌داد که بفهمد انسان کامل یعنی چه. می‌خواستم جواب بدهم اما روحانی کاروان‌مان توصیه اکید کرده بود که روی کاروان دانشجویی حساس هستند و وارد گفتگو نشوید. پیرمردی از میان زائرین شیعه رو کرد به آن مفتی وهابی و یک سوال کرد: «مگر نمی‌گویی واسطه‌ای نیاز نیست؟ پس خدا چرا خودش ما را هدایت نکرد و پیامبر فرستاد؟»

طنین صلوات که ناخودآگاه از میان جمعیت بلند شد، فهمیدم که هیچوقت شیعیان خود را تنها نمی‌گذاری. تو خود چراغ هدایتی که از شیعیانت خواستی چراغ هدایت باشند. *

اگر شیعه هستم باید عمل کنم به دستورات و شیوه زندگی‌ات. اگر این 10 سال گذشته از تو دورتر شدم اما این دهه آینده که به چهل سالگی می‌رسم باید روز به روز به تو نزدیک‌تر شوم. این اولین سالروز ولادت تو در دهه چهارم زندگی من است. می‌خواهم به تو نزدیک‌تر شوم اما قبل از آن که چراغ هدایتت مرا به سوی سعادت رهنمون کند، نیازمند برآورده شدن یک حاجت هستم. می‌شود امشب واسطه برآورده شدن یک حاجت من شوی؟ می‌شود «الهی العفو» مرا آمین بگویی؟

----------------------------------

* امام حسن مجتبی علیه السلام: کونوا اوعیه العلم و مصابیح الهدی (ظرف دانش باشید و چراغ هدایت)

 

فرمان جنگ یا صلح را امام می‌دهد

روزی که مجروح از زخمی که به ظاهر خودی‌ها، ناجوانمردانه به پایش زده بودند به کوشک مدائن آمد و ابن مسعود افتخار میزبانی از امام عالمین را داشت، به اصرار ابن مسعود، برادرزاده‌اش مختار ثقفی برای اضافه شدن به لشگر امام حسن علیه السلام جهت جنگ با معاویه به مدائن آمد. مختار پس از صحبت با جعده، همسر امام، دست از حمایت امامش برداشت و به عمویش گفت: «سخنی را که از زبان عمر بن سعد شنیده بودم، از زبان بانو جعده نیز شنیدم. حسن بن علی حتی در خانه خویش نیز تنهاست و جنگ ثمری ندارد.»

مختار درست تشخیص داده بود که دختر اشعث، دشمن امام است نه همسر امام، اما درست تشخیص نداد که فرمان جنگ یا صلح را امام می‌دهد نه خودش! که پیغمبر نیز فرموده بودند حسن و حسین وصی من هستند، چه بنشینند و چه قیام کنند. همین تشخیص اشتباه هم باعث شد که دنیا به او اثبات کند دار مکافات است، ولو اینکه توبه او را به سمت عاقبت بخیری رهنمون کرده باشد. وقتی 7 هزار نفر در روزی که تزویر -همان سلاح معاویه- به جنگ مختار آمده بودند، او را یاری نکردند و مختار با عده اندکی از یاران خود به شهادت رسید، با تمام وجود درک کرد آنچه را باید درک می‌کرد.

------------------

پ.ن: 8 سال پیش کتاب الکترونیکی «پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ» در مورد صلح امام حسن را در وبلاگم قرار داده بودم. توصیه می‌کنم از اینجا آن را دریافت کنید و مطالعه نمایید.

 

ارباب بهشتیان

سلام... چه سال عجیبی بود که هم حس می‌کنم به تو نزدیک‌تر شده‌ام هم دورتر. انگار عمر انسان هر چقدر که میگذرد، پیچیدگی او هم بیشتر می‌شود. چند ماه از تو شاید دور شدم اما چند ماه هم به تو نزدیکتر شدم؛ شاید بعضی روزها به تو نزدیکتر شدم اما بعضی روزها از تو دورتر؛ حتی محدودتر از ماه و روز، برخی ساعات هم بود که در حال نزدیک شدن به تو دچار غفلت شدم؛ حتی محدودتر: لحظه! اما غفلت مرا خرده نگیر که:

سنگینی غمت به تغافل مرا فکند                لعنت به من اگر ز سرم وا کنم تو را

اصلا کرامتت آنقدر هست که حتی وقتی دور می‌شوم، تو نزدیک می‌شوی و احساس دوری نمی‌کنم. انگار نزدیک‌تر می‌آیی که دستم را بگیری و به سمت خدا ببری.

مجلس‌گرم‌کن‌های حرفه‌ای می‌گویند: «هر چه باشم از آن کسی که به تو ناسزا می‌گفت و به او کرامت کردی، بدتر نیستم» اما من چه بگویم که از او بدترم. آن کسی که ناسزا می‌گفت تو را نمی‌شناخت و تحت تأثیر تبلیغ معاویه و طمع پول او ناسزا می‌گفت اما من چه بگویم که تو را می‌شناسم و اطاعتت نمی‌کنم؟ من چه بگویم که همیشه کرامتت را دیده‌ام، فهمیده‌ام و نوش کرده‌ام اما فراموش کرده‌ام؟

ارباب مهربانم

نمی‌دانم درست است به تو بگویم ارباب یا نه؟ تو سید جوانان اهل بهشتی، من کجا و جوانان بهشتی کجا؟ 

ارباب بهشتیان

کرامتت را بیشتر به ما بنوشان که لایق وصلت شویم و این غم هجران پایان پذیرد. می‌شود همه ما شیعیان را لایق وصلت کنی:

من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید                        همه اهل جهان را حسنی خواهم کرد