پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسن» ثبت شده است

یادداشت

لبیک یا حسن

دلم شکسته دلم را نمی‌خری آقا                             مرا به صحن بقیعت نمی‌بری آقا
اگرچه غرق گناهم ولی خبر دارم                              تو آبروی کسی را نمی‌بری آقا
همیشه از کَرَمت بوی مهر می‌آید                             شبیه باغ پر از گل، معطری آقا
تمام دفتر شعرم فدای چشمانت                               که از تمام غزل‌هام بهتری آقا
در اوج بی‌کسی‌ام در خیال من هستی                      این تویی که یارترین یار و یاوری آقا
یادته پارسال همین موقع؟ آرزوم بود که بیام پیشت. همیشه دوس داشتم بقیعت رو ببینم. چقدر دستم کوتاه بود و دلم تنگ. هنوز نمی‌دونم رو چه حسابی دستمو گرفتی و من رو بردی پیش خودت. هر چی بوده لطف تو بوده مثل همیشه وگرنه من که خودمو می‌شناسم:
گر سینه‌چاک دوست بدانم دلم خطاست                     عشق عزیز یار کجا و حدود من
چه روزهایی بود توو مدینه. چه غربتی، چه کرامتی، چه شکوهی... آره، چه شکوهی. بعضی‌ها میگن حالا مگه چی میشه حرم نداشته باشه؟ حق با اوناست شاید. ولی اونی که یه بار بره بقیع دیگه این حرف رو نمی‌زنه. نمی‌دونم چه حسابیه، طلبه‌های وهابی که کنار قبر چهار امام(ع) توو بقیع با مردم بحث می‌کنند فقط به امام حسن توهین می‌کنند؛ خیلی عجیبه. اون 6 روزی که اومدم کنار مزارت به حرفای وهابی‌ها هم به دقت گوش می‌کردم که متوجه بشم آیا در مورد سه امام دیگه هم حرفی می‌زنند؟ دیدم نه! اصلا انگار این قوم نسبت به حسن بن علی کینه دارند. آخه چرا؟ کسی که انقدر کریم بوده... خب چرا نداره که!! آدم‌هایی که نشانی از ولایت ندارند، لیاقت ندارند نسبت به امام حسن حب داشته باشند. اگه به حرفای اون طلبه‌های وهابی گوش میدی با خودت میگی ای کاش فقط حرم نداشت...
ولی بقیع که نیازی به حرم نداره:
عشاق نشستند سر راه کسی                              تا دست به حُسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد                                 بالای بقیع آفتابی بزنند
چه روزی بود روز آخر . اکثر بچه‌ها دلشون نمی‌خواست از مدینه بروند. با اینکه شوق زیارت کعبه بود ولی دوس داشتیم مدینه بمونیم. با تمام توهین‌هایی که وهابی‌ها به ما و اعتقادات ما می‌کردند. دعا نخون، زیارت نامه نخون، ببند کتاب حاجی آقا، اینجا نشین، نایست، حرکت و... اصلا انگار فقط نفس کشیدن اونجا مجازه. شیعیان مدینه چی می‌کشن! از یه طرف چقدر خوب بود این جمله‌ها رو می‌گفتند. وقتی این جمله‌ها رو می‌گفتند آدم دینش کامل‌تر می‌شد؛ میدونی چرا؟ چون پرنده دین با یه بال نمی‌تونه پرواز کنه، هم تولی می‌خواد، هم تبری. این وهابی‌ها که توهین می‌کردند آدم یادش می‌افتاد همونقدر که باید به معدن سخاوت و صبر و انسانیت حب داشته باشه، باید نسبت به دشمنان اهل بیت بغض داشته باشه.
با یاد  تو که غصه‌شماری کنم حسن                      جاری ز چشم، اشک بهاری کنم حسن
تا که ر ِسَم به روضه‌ی سبز مصیبتت                      سوگند بر تو، لحظه‌شماری کنم حسن
باید  اجازه از طرف مادرت رسد                               تا از جگر به یاد تو زاری کنم حسن
پنجاه شب برای حسین تو سوختم                         تا اشک ناب بهر تو جاری کنم حسن
حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند                          کی می‌شود برای تو کاری کنم حسن
گنبد  که نه، ضریح نه، تنها برای تو                          باید که فکر سنگ مزاری کنم حسن
تنهاترین  امامی و بی‌کس‌ترین کریم                        گریه بر آن که یاری نداری کنم حسن




 
 
 
 
 
یادداشت معرفی کتاب و فیلم

پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

چند وقت پیش کتابی خوندم با عنوان «صلح امام حسن(ع) پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ». کتابی که شیخ راضی آل یاسین نوشته و با قلم توانای رهبر انقلاب ترجمه شده. کتابی بسیار زیبا در مورد صلح امام حسن(ع) که مقام رهبری در مقدمه آن نوشته‌اند که: «اینک که با فراهم آمدن ترجمه‌ى این کتاب پر ارزش و نامى, جامعترین و مستدل‌ترین کتاب درباره‌ى (صلح امام حسن) در اختیار فارسى زبانان قرار می‌گیرد, اینجانب یکى از آرزوهاى دیرین خود را بر آورده مى‌یابم و جبهه‌ى سپاس و شکر بر آستان لطف و توفیق پروردگار مى‌سایم. پیش از اینکه به ترجمه‌ى این کتاب بپردازم, مدتها در فکر تهیه‌ى نوشته‌ئى در تحلیل موضوع صلح امام حسن بودم و حتى پاره‌ئى یادداشت‌هاى لازم نیز گرد آورده بودم, ولى سپس امتیازات فراوان این کتاب مرا از فکر نخستین بازداشت و به ترجمه‌ى این اثر ارزشمند وادار کرد مگر که جامعه‌ى فارسى‌زبان نیز چون من از مطالعه‌ى آن بهره گیرد و هم براى اولین بار درباره‌ى این موضوع بسى با اهمیت, کتابى از همه و جامع, در معرض افکار جویندگان و محققان قرار گیرد.»
خیلی دوست داشتم که این کتاب رو معرفی کنم و البته خلاصه‌ای از اون تهیه کنم تا علاقه‌مندان بتونند ازش استفاده کنند اما فعلا به دلیل مشغله، فرصت تایپ خلاصه کتاب رو نداشتم. تا اینکه چند روز پیش سایت کتاب نیوز خلاصه‌ای هر چند کوتاه رو در مورد این کتاب نوشت که به شرایط مختلفی که منجر به صلح امام حسن شد پرداخته است. با توجه به نزدیکی ماه محرم و تأثیر صلح امام حسن (ع) بر قیام امام حسین (ع) مناسب دیدم که این خلاصه رو به PDF تبدیل کنم که می‌توانید آن را دانلود کنید.
بخشی از کتاب: امام حسن(ع)  روحیاتِ حریف و تمایلات و انگیزه‌های اجتماع و عوامل زمان را به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار می‌دهد و آنگاه از روی بصیرت و روشن‌بینی، نقشه‌اش را طرح می‌کند و نتیجه‌ی آن را پیش‌بینی کرده و با خط مشی مدبرانه‌اش  آینده‌ی ملتی را تضمین می‌کند و با نتایجِ حتمی آن قبر دشمن را می‌کَند؛ گردبادهای حوادث را ماهرانه رد می‌کند و در چهره‌ی پیامبرِ صلح با «موفقیتِ تضمین شده»، در حالی که به خاطرِ اصلاح‌طلبی‌اش سربلند و افراخته‌گردن است، از میانِ کولاکِ حوادث بیرون می‌آید و آنگاه می‌میرد در حالی که راضی نیست به خاطرِ او قطره‌ی خونی ریخته شود.
 
دانلود خلاصه کتاب با حجم 120 کیلوبایت 
----------------------------------------------------
بعد نوشت: الحمدالله فرصتی حاصل شد تا متن کامل کتاب را در اختیار دوستان قرار دهم:
متن کامل کتاب 
 
 

 

یادداشت

نگار آشنا....

ای آسمان‌تر از همه، بالاتر از همه                        ای بی‌کران‌تر از همه، «دریا»تر از همه
‌‌سبحان ربی همه‌ی سجده‌های من                     پروردگار سبز «مبرَا»تر از همه
‌دیدیم از تمام جهان مرده‌تر شدیم                        پس آمدیم پیش «مسیحا»تر از همه
تو زودتر به دامن زهرا نشسته‌ای                         پس این تویی تو، بچه‌ی «زهرا»تر از همه
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده‌ایم                          ای جمله‌ی همیشه «بفرما»تر از همه
سلام؛ چه کلمه‌ی زیبایی... یاد 35 روز پیش میفتم که در کنار مزارت در حال وداع با مدینه بودیم. چه دعای وداع زیبایی که در تمام جملاتش سلام هست! شاید نویدبخش این است که به زودی برمی‌گردم و شاید...
نمی‌خواستم امسال چیزی بنویسم یا لااقل به عنوان پست وبلاگ مطلبی بزارم. اما:
ای که ز عشقت زنده منم، گفتی از عشقت دم نزنم، من نتوانم نتوانم نتوانم...
فکر می‌کنم به اینکه این یک سال گذشته با دل من چه کارها کردی. هیچ کسی نمی‌دونه اما خودت می‌دونی که:
اول تو را سرشت و انسان درست کرد                  دوم تو را نوشت و قرآن درست کرد
بعدا گِل اضافه‌ی‌تان را افاضه کرد                         تا از من ِسه نقطه مسلمان درست کرد
همیشه به این فکر می‌کنم که چی شد امسال اومدم پیشت! شاید از اربعین شروع شد و شاید هم از عید نوروز امسال! نمی‌دونم چی شد که این شعر همیشه یادم میومد که:
وقت آن است به ما عشق تو را هدیه کنند            ساغر از باده‌ی توحید به ما هدیه کنند
سحری دولت دیدار رخت دست دهد                   بلکه ای دوست به ما شهد لقا هدیه کنند
تحفه‌ی عشق تو شاید به فقیران بخشند             گوهری گاه سلاطین به گدا هدیه کنند
ای طبیبی که به درمان بلا شهره تویی                دردمندان تو را بلکه شفا هدیه کنند
مثل اینکه این شعر زمزمه رفتنم بود و چه گذشت بر من در مدینه...  اما دلبر مهربانم! من هنوز خوب نشدم، یک گوهر دیگری بر من عطا کن تا لیاقت عشق تو رو داشته باشم. اگه آدم خوبی بشم قول میدم به همه بگم تو طبیبم بودی و چه طبیب خوبی هستی...
من زنده‌ی نسیم مسیحا دم توام                        آدم اگر شدم به خدا آدم ِ توام
یه کاری کن همیشه با چشمان پرستاره تو آرامش بگیرم و همیشه عاشقت بمونم. بهت میگم یه کاری کن چون اگه به خودم باشه من آبادی نمی‌بینم!
من قهر کرده‌ام از همه تا دوستت شوم                من منت نگاه تو صد بار می‌کشم
طوری درست کن که بدهکار تو شوم                   وان دم ببین که ناز طلبکار می‌کشم
‌ای با وفا نگاه تو آرامش من است                       زین رو بود که دست ز انظار می‌کشم
بچه‌ها! امشب یه شب خاصه. امشب رو ساده از دست ندید که «گر گدا کاهل بُوَد تقصیر صاحبخانه چیست؟» سعی کنیم لااقل همین امشب رو بر ذکر خدا دوام داشته باشیم. اگر دست شما را گرفت و در آسمان زیبایش پرواز کردید منم دعا کنید.
من و ماهی که سرتاسر خدایی است                من و ماهی که پایان جدایی است
من و مهمانی قرآن و عترت                              که ثقلین نبی در حق نمایی است
نمی‌دانم چه کس کرده دعایم                          که هر چه دارم از فیض دعایی است
کنم تا این که جبران گذشته                             وجودم طالب فیض و عطایی است
توکل بر خدا کردم که گفتند                              بیا امشب که عید مجتبایی است
خدا باب کَرَم را باز کرده                                   گنه بخشی ز نو آغاز کرده
خدا تفسیر کوثر کرده امشب                            عجب لطفی مقدر کرده امشب
به زهرا نام مادر را عطا کرد                              گلی تقدیم حیدر کرده امشب
لقب بر یک زن پست و عقیمه                           معیّن لفظ ابتر کرده امشب
برای شرح اسم یا کریمش                               به دنیا لطف دیگر کرده امشب
حسن را سفره دار خانه‌ی خود                         خدا تا روز محشر کرده امشب
‌حسن آمد، خدا معروف گردید                          به احسان و کرم موصوف گردید

 
 
 
 
 
 

 
 
یادداشت شخصی

دلبر سبز

به گردپای من امروز لشگری نرسد                         به اوج بال و پرم هیچ شهپری نرسد

سوار مرکب عشقم رکاب یعنی چه                        به این سوار ِ پیاده تکاوری نرسد

دوباره سالروز عروج معشوقم به سمت معشوقش شد. خیلی حرف‌ها دارم که نمی‌زنم چون گفتنی نیست، فقط یه حرف:

 ارباب جان،

این چند وقت هر حرفی می‌شنیدم و هر مطلبی در وبلاگ‌های دیگه می‌خوندم همه از معشوقشون شکایت داشتند. همه از جفا و بی‌وفایی دلبرشون غمگین بودند. انقدر از این حرفا شنیدم که نزدیک بود روی منم تأثیر بزاره. یادته اربعین وقتی پرچم گنبد حضرت عباس (ع) رو آورده بودند هیئت و بچه‌ها اونطوری باهاش عشقبازی می‌کردند چقدر دلم گرفت؟ اون شب گفتم:

چشمت هزار مرتبه عیسی مریم است                     زین نسخه در مکاتبه‌ی غیر ما کم است

اشک مرا به رونق خود دست کم نگیر                       بیت العتیق هر چه که دارد ز زمزم است

دل تنگ و دست تنگ و دهان تو نیز تنگ                     اینجا بساط کشتن عاشق فراهم است

انصاف ده چقدر مرا سر دوانده‌ای                              یک بوسه چیست کین همه زحمت فراهم است

اما خیلی زود دوباره دستمو گرفتی، نه اینکه کرامت‌ها و بزرگواری‌های قبلی‌ات رو یادآوری کرده باشی، نه، باز هم لطف کردی و چیزهای جدیدی بهم عطا کردی. بعضی موقع‌ها انقدر مهربونی می‌کنی که فکر می‌کنم تو عاشق منی! به نظرم در عشق هم همین درسته، عشق باید به عاشق عزت بده، نه اینکه اونو خوار و رسوا کنه.

دَم تو گر نبُوَد آدمی نمی‌مانَد                               نه آدمی که ملک هم دَمی نمی‌ماند

نیازمند، دو عالم به یک اشاره‌ی توست                 اگر تو ناز کنی عالمی نمی‌ماند

هزار بار شهادت دهد قبیله‌ی دل                          اگر تو جود کنی حاتمی نمی‌ماند

بعضی موقع‌ها فکر می‌کنم با این اشتباهات من و با اینکه خیلی وقت‌ها به یادت نبودم رووم نمیشه دوباره بیام طرفت، ولی هر چی گشتم دیدم فقط می‌تونم در ِ خونه‌ی خودت رو بزنم.

مرغ دل آرا به چمن می‌زند                                 دست توسل به حسن می‌زند

غنچه به لبخند تو وا می‌شود                              خاک به لطف تو طلا می‌شود

شاید من هم به لطف تو طلا شدم و برا همیشه تونستم پیشت بمونم.

اهل عالم بدانید گدای حسنم                              نوکری خسته دل و بی سروپای حسنم

منّت غیر نباشد به خدا گردن من                          شکرُ لِلّه که محتاج عطای حسنم

 

 

یادداشت شخصی

شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

سلام بر تو ای کریم

دیدم کریمی‌ات بر غریبی‌ات افضل است. یه سال منتظر بودم که دوباره شب تولدت بیاد. چه شب مهتابی و قشنگی! چقدر ستاره در آسمان غریب هست.

این همه تنها آمده‌اند در کنار غریب تا تنها نمانند!

چه اتفاقاتی توو این یه سال افتاد؛

مردن برای حضرت ارباب واجب است            عشاق جز به روضه‌ی او جان نمی‌دهند

ارباب من ز نوکر خود دل بریده‌ای؟               خوبان مگر که دل به گدایان نمی‌دهند؟

من ِ بی‌معرفت به خیالم که تو از من دل بریدی، مگه میشه؟

از تو بعید نیست رفیق گدا شوی                   مرد کریم میل به مستضعفان کند

کلی غصه خوردم تا اینکه یه اتفاق باعث شد بفهمم، ای دل غافل! من از تو دل بریده بودم و هر چی صدام می‌کردی نمی‌شنیدم، انقدر به خودم مطمئن بودم که اهل دنیا نیستم که توو دنیا غرق شدم!

یادته وقتی از اون عاشقت خواستم منو نصیحت کنه چی گفت؟ ‌قلبت حرم خداست، به کسی اجاره‌اش نده!

همیشه فکر می‌کردم هیچی توو دنیا نیست که نتونم ازش دل بکنم؛ اما دیشب با خودم گفتم،‌ کجای کاری بیچاره؟ تو همش به این فکر می‌کردی که اگه جون خودت رو بخان بگیرن مشکل نداری، اما تا حالا به این فکر کردی که زنده باشی و یه چیز ازت بگیرن؟! دیدم نه، من مرد عمل نیستم مگه اینکه خودت کمکم کنی!

هر وقت اومدم مثل بچه‌ها ازت میخاستم حتی اگه به صلاحم نیست حاجتمو بهم بدی، بدون هیچ منتی دست عطایت شامل حالم می‌شد، اما بعد از چند وقت می‌فهمیدم که چه چیز خنده‌داری خواسته بودم!! شاید اینطوری ازت یاد گرفتم که بیشتر به آرزوهام فکر کنم و حساب شده‌تر تصمیم بگیرم!

ما بی‌سلیقه‌ایم تو حاجات ما بخواه                 ورنه گدا مطالبه‌ی آب و نان کند

یه زمانی امسال به این فکر کردم که شاید بهتر باشه بقیه ندونن من عاشق کی هستم، شاید توو این هیاهوها ترس از تمسخر باعث شده بود که نخام همه جا جار بزنم چه ارباب خوبی دارم، اما:

ای که ز عشقت زنده منم، گفتی از عشقت دم نزنم، من نتوانم نتوانم نتوانم

توو این یه سال با یه آدمایی آشنا شدم که یه سری موقعیت‌های جدید برای شناخت مردم برام ایجاد شد، دو تا نتیجه گرفتم که با دو بیت جوابشو دادی:

ز غم دیوانه‌ام کردی، ز می مستانه‌ام کردی         چنان مستم که بر جامم شده لب‌تشنه عاقل‌ها

به هر که پر کشد سویت دهی منزل سر کویت     وگرنه در غریبستان فراوان است منزل‌ها

نمی دونم شاید اینم باید اضافه کنم که:

ایها الناس در خانه‌ی مردم نروید                       من دمی رفته‌ام و درد مدامی دارم

الان که فکر میکنم می‌بینم چه سالی بود،‌ هر چی بود به قول یکی از دوستان یک سال گذشت و به آن زیباترین لحظه (مرگ) نزدیکتر شدیم!

حرف آخرم دو تا شعره که امیدوارم بتونم اثباتش کنم :

من قهر کرده‌ام از همه تا دوستت شوم                 من منت نگاه تو، صد بار می‌کشم

ای با وفا نگاه تو آرامش من است                         زین رو بُوَد که دست ز انظار می‌کشم

 

یاغی نیَم ترحمی ای پادشاه حُسن                      گردن کشیده‌ام که تماشا کنم تو را

سنگینی غمت به تغافل مرا فکند                          لعنت به من اگر ز سرم وا کنم تو را