پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسن» ثبت شده است

نقل قول

ما را پیاده کرد سر سفره شما

 
باید مرا گلیم مسیر نگار کرد                          زیر قدوم فاطمی‌ات خاکسار کرد
مهر تو را بهشت بخواهد نمی‌دهم                  در ماجرای عشق نباید قمار کرد
فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست             وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد
من که به دست هیچ‌کسی رو نمی‌زنم           نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد
هر چند آفریده خدا چهارده کریم                     اما یکی از آن همه را سفره‌دار کرد
ما را پیاده کرد سر سفره شما                      این کشتی حسین که ما را سوار کرد
باید به بازوی حسنی‌ات دخیل بست              ورنه نمی‌شود که جمل را مهار کرد
خشمت نیاز نیست در آنجا که می‌شود           با قاسم تو قافله را تار و مار کرد
ارزان تو را فروخت به حرف معاویه                    زهری به کام تشنه تو روزه‌دار کرد
زهری که می‌شکافت دل سنگ خاره را            در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد
زهرا شنیده بود تنت تیر می‌خورد                   تابوت را برای همین با جدار کرد



* این شعر توسط حاج منصور در 28 صفر سال 88 خوانده شد.
 
 
 
 

 

نقل قول

تقصیر لب لعل نگار است...

امشب که شب اوج مناجات دل ماست            این مسجد و محراب خرابات دل ماست
با یار شب وصل و ملاقات دل ماست                بر مقدم دلدار مباهات دل ماست
حیف است که دور از رخ جانانه بمیرم               مگذار که پشت در میخانه بمیرم
امشب که در میکده عشق تو باز است             دست همه عشاق به سوی تو دراز است
یا رب سببی ساز شب ماه حجاز است             با حضرت معشوق شب راز و نیاز است
وقت است که بر مقدم جانانه بمیرم                 مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ما طاقت یک جلوه دلدار نداریم                       حیف است که ما دیده دیدار نداریم
ظرفیت هم‌صحبتی یار نداریم                         با این همه با غیر حسن،‌کار نداریم
ای کاش که در عشق کریمانه بمیرم                مگذار که پشت در میخانه بمیرم
بدمستی ما را مکن ابراز نگارا                         با مستی مستان بنما باز مدارا
تقصیر لب لعل نگار است خدایا                       خجلت‌زده کن مثل همیشه تو گدا را
موسی صفت از جلوه پیمانه بمیرم                  مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ای خوش سحری را که سر دار بمیرم               منصورم و چون میثم تمار بمیرم
در حال ثناخوانی دلدار بمیرم                         سخت است که بیمار و گنهکار بمیرم
مجنون شده با دل دیوانه بمیرم                       مگذار که پشت در میخانه بمیرم
آن بنده زشتم که خریدار ندارم                       برده نفروشیم که بازار ندارم
از خدمت ارباب کَرَم، عار ندارم                        در کوله به جز توشه‌ای از خار ندارم
خوب است که در کنج همین خانه بمیرم           مگذار که پشت در میخانه بمیرم
بدتر ز من ای خالق بخشنده نداری                  همچون من خودباخته، شرمنده نداری
مأموریت حضرت موسی است بهانه                 در خلقت خود بدتر از این بنده نداری
بیمارم و در پای طبیبانه بمیرم                         مگذار که پشت در میخانه بمیرم


 

* این شعر در شب 16 رمضان سال 88 توسط حاج منصور خوانده شده است.

یادداشت

سالگرد تخریب بقیع

چه روزهایی بود روزهای مدینه در آغوش تو. انگار توو اون 7 روز به اندازه 7 زندگی رشد کردم و بهت نزدیک شدم. نه، اشتباه شد! بهم نزدیک شدی... می‌بینی آقا؟ هنوز عاشق نشدم که فقط تو رو ببینم و اصلاً به خودم فکر نکنم. هنوز باید برم دنبال گردو بازی. منو چه به عشق و عاشقی، اونم محبوبی مثل تو...
گر سینه چاک دوست بدانم دلم خطاست                   عشق عزیز یار کجا و حدود من
یادته؟ روزهای اول همش با خودم این شعر رو زمزمه می‌کردم:
آخر یه روز شیعه برات حرم می‌سازه                        حرم برای تو شه کرم می‌سازه
به کوری عایشه و دشمن حیدر                              بقیع تو آباد می‌شه گل پیمبر
چند روزی گذشت، منو یاد گذشته‌ام انداختی، یاد خوبی‌ها، بدی‌ها، غفلت‌ها و خود را به غفلت زدن‌ها! یه کم که اعتراف کردم به کاستی و کمبودم، طاقت نیاوردی و بهم انقدر از غذای معرفت خودت دادی که یاد کریمی تو باعث فراموشی زشتی‌هام بشه. در دریای معرفت تو، فقط آب شیرین تعارف می‌کردند و آب نطلبیده مراد است...
از بقیعت رفتم به سمت مکه ولی دلم پیشت موند. از اونجا اومدم خونه اما مثل این‌که کرامت تو تمام شدنی نیست. همیشه بهم لقمه‌هایی از معرفتت رو میدی که خودت گفتی اگه همه دنیا رو تبدیل به لقمه غذا کنند و در دهان مؤمن بگذارند، باز هم کم است. اما من کجا و ایمان کجا؟ به قول خدا: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید!
امروز سالگرد تخریب بقیع توست. می‌خوام یه حرفی به وهابی‌ها بزنم از جنس حرف زینب (س). توو تاریخ خوندم که خواهرت هر مصیبتی بهش می‌رسید، می‌گفت که به جز زیبایی چیزی ندیدم که خدای نکرده دشمن‌شاد نشه. آره، منم یه حرف دارم به وهابی‌ها:
عشاق نشستند سر راه کسی                     تا دست به حُسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد                        بالای بقیع آفتابی بزنند

 

یادداشت

نگار آشنا

سلام حضرت ارباب؛
می‌خواستم حرف‌های زیادی بزنم اما در شب رؤیایی تولد تو که باران نقل ستاره از آسمان به روی زمین می‌بارید، بیتی شنیدم که تمام حرف‌ها را به تنهایی زد:
تو کریم کرم‌زاده، من گدازاده                          مرا خدا به تو داده، تو را به من داده
 
 
یادداشت

بهانه جور نمودی که بر درت آیم

سال گذشته در سالروز میلاد خداوندگار مناجات بود که عطر خوش گل‌های پیامبر رحمت در بقیع به مشامم رسید. پشت در بقیع، منتظر بودم در خیل جمعیت عاشقان معشوق، نگاهی هم به غربت کسی بیندازم که عمری نگاهش به خودم را احساس می‌کردم. آرام زمزمه می‌کردم که:
یا موالی یا ابناء رسول الله عبدکم و ابن امتکم الذلیل بین ایدیکم و المضعف فی علو قدرکم و المعترف بحقکم جائکم مستجیرا بکم قاصدا الی حرمکم متقربا الی مقامکم متوسلا الی الله تعالی بکم...
نمی‌دانم چه شد که دیدم در میان این همه عاشق، در صف اول ایستاده‌ام. چه لحظه‌ای بود که بعد از سال‌ها به حاجتم می‌رسیدم. یادت هست ارباب جان؟ همیشه می‌گفتم که این همه تو به سمت من می‌آیی و دست مرا می‌گیری؛ می‌خواهم یک بار لااقل جبران کنم و به زیارتت بیایم. اما باز هم من نیامدم، تو مرا بردی
بهانه جور نمودی که بر درت آیم...
این بار هم مثل همیشه بهانه جور کرده بودی. من درست مقابل تو بودم، چیزی به ذهنم نمی‌رسید. شاید حاجتی نمانده بود که از تو بخواهم. پس شروع به خواندن زیارت‌نامه‌ات کردم:
السلام علیکم ائمه الهدی السلام علیکم اهل التقوی السلام علیکم ایها الحجج علی اهل الدنیا
به کلمه‌ی دنیا که رسیدم، یاد ماه مبارک رمضان افتادم که می‌گفتیم
الهی اخرج حب الدنیا من قلبی
یادم افتاد کنار اربابم، خداوندگار مناجات هم حضور دارد. چقدر زیبا که حجت خدا بر اهل دنیا می‌گوید: الهی اخرج حب الدنیا من قلبی!! شاید یعنی این که دنیا پلی است که نباید آن را خراب کرد ولی نباید در آن هم مقیم شد. باید آن را ساخت تا مطمئن از آن عبور کنی...