حرکتها باید در پی رشد و گشترس کمّی خویشتن باشند اما، به این اما توجه کنید، نه گسترش سریع و رشد سرطانی! پیشرفت سریع اسلام به همان اندازه که برای اسلام موفقیت بود و نشانه برجستهای از موفقیت اسلام از آب درآمد، به همان اندازه هم خطر به همراه آورد. خوب، گاهی میشود نهضتی با خلأ روبرو میشود؛ وقتی با خلأ روبرو شد، خود به خود گسترده میشود؛ گسترش نهضت را نمیشود مهار کرد. گسترش نهضت را تا وقتی میشود مهار کرد که با سازندگی همراه باشد. این، یکی از آن علاجها است که رهبری میتواند رعایت کند. گاهی اعضای نهضت شتابزدگی عجیبی برای گسترش نشان میدهند؛ حوصله یک نسل و دو نسل نهضت غیرگسترده و به اصطلاح نهضت محدود و بیسروصدا را ندارند. اینها برای نهضت خطر ایجاد میکنند. گسترش نهضت باید با افزایش تدریجی آمادگی رهبری برای دیگرسازی و سازندگی همراه باشد. اگر این گسترش، سرعت و شتاب گرفت، به طوری که قبل از کسب آمادگی برای ساختنِ کسانی که حتی به درخواه به صفوف نهضت میپیوندند، یعنی گسترش سرطانی پیدا کرد، نهضت به همان سرنوشتی دچار میشود که بیمار سرطانی و سلول و عضله سرطان زده بدان دچار میشود. اسلام به همین سرنوشت دچار شد. ولی با کمال تأسف عرض میکنم این مسئله همیشه مهارکردنی نیست. یعنی گاهی نهضتی در یک موقعیت تاریخی قرار میگیرد و نمیتواند گسترش خود را مهار کند. فقط اسلام نیست که به این سرنوشت دچار شده، خیلی از نهضتهای دیگر هم به همین سرنوشت دچار شدهاند.
سه گونه اسلام، صفحه 45 و 45
نویسنده: شهید بهشتی
جامعه در جای خودش مهم، اصلاحات گسترده در جای خودش بسیار پرارزش، مکانیسم اجتماعی در جای خودش بسیاری عالی، ولی به هر حال یک فرد و یک انسان قیمتی دارد و تمام مکانیسمها و نظامهای اجتماعی بسیج میشود تا انسانهای خودساخته انتخابگرِ انسانیاندیش بسازند. وقتی هدف چنین است، اگر انسان در تلاشهایش توفیق پیدا کرد که یک انسان ارزنده بسازد، میزان موفقیتش بالاست یا پایین؟
الان ما این موفقیت را پایین میدانیم. من به شما رفقا با صراحت عرض کنم حدود سی و سه سال است تلاشگری دارم و در این سی و سه سال حدود سی و یک سالش کار دسته جمعی داشتهام. میدانید بزرگترین فقر کارهای ما چه بوده؟ آیا فقر پولی بوده؟ آیا فقر امکانات اجتماعی بوده؟ بله، این فقرها بوده، اذیتمان هم کرده و میکند اما اینها بزرگترین فقر نبوده است. بزرگترین فقر ما «فقر انسانی» بوده است یعنی همیشه هر کاری را خواستیم انجام بدهیم در درجه اول، آدمِ آن کار را کم داشتیم...
سه گونه اسلام، صفحه 31
نویسنده: شهید بهشتی
کتاب «بایدها و نبایدها» اثر شهید دکتر بهشتی توسط انتشارات بقعه در 190 صفحه در سال 1379 منتشر شده است. این کتاب در برگیرنده سلسله مباحث شهید بهشتی در جلسات تفسیر قرآن پیرامون آیات 102 تا 110 سوره آل عمران است. موضوع اصلی این کتاب «امر به معروف و نهی از منکر» است.
کتاب با مقدمه بنیاد نشر آثار و اندیشههای آیت الله شهید دکتر بهشتی آغاز میشود و سپس مطالب در 10 گفتار به همان زبان محاورهای منتشر شده است. البته تعداد جلسات ایشان 14 جلسه بوده که به دلیل پیدا نشدن نوارهای ضبط شده آن سخنرانیها در کتاب از آنها محروم هستیم اما به دلیل اینکه در ابتدای هر جلسه، شهید بهشتی مروری بر مباحث قبلی دارند، پیوستگی مطالب حفظ شده است.
شهید بهشتی در ابتدای بحث، با تعریف «معروف» و «منکر» از زبان قرآن اشاره میکنند که معروف «پسندیده همهکسفهم و همهکسشناس» است و منکر «بدیهای مطرود و مردود» که همه انسانها در همه زمانها و همه جوامع مطابق با فطرت خود آن را مییابند. مثلا عدل در همه زمانها و در همه جوامع خوب است و ظلم منکر. البته همیشه شناخت معروف و منکر به این راحتی نیست و در تزاحم و تصادف معیارها کار سختتر میشود تا جایی که تشخیص برخی امور فقط با رهبری جامعه است.
ایشان بهترین روش دعوت به معروف را عمل میدانند و از شعار دادن و توجیه کردن ابراز برائت میکنند. شهید بهشتی در ادامه کارکرد اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکنند و پس از آن خواسته قرآن از مسلمانان را تبدیل شدن به جامعهای که دعوت کننده به خیر باشد میدانند؛ دعوتی که از طریق ساختن جامعه نمونه تحقق مییابد.
قبلا در این وبلاگ، 11 بند خواندنی از این کتاب را در بخش نقل قول گنجانده بودم که توصیه میکنم با خواندن آنها به خواندن کامل کتاب علاقهمند شوید. عناوین این 11 بند در زیر آمده است که میتوانید برای خواندن آنها روی آن کلیک کنید:
دو نوع پیغمبر/امامدوستی
آیا جامعه ما «خیر» است؟
اسیر القاب نشویم
دعوت به خیر یعنی چه؟
به جای شعار، زندگی را انسانیتر کنیم!
انسان تربیت شده اسلام: عاشق عاقل
آدرس خدا را از عدل جدا نکنیم!
راه روشن اسلامشناسی
کدام جامعه خوب است؟
مذهبیهای خام و بیمخ!
جامعه آدمها نه برّهها!
نسخه کاغذی این کتاب را میتوانید به قیمت 6750 تومان از اینجا بخرید. همچنین نسخه الکترونیکی این کتاب را به صورت رایگان از طاقچه دریافت نمایید. همچنین نظرات کاربران گودریدز را میتوانید از اینجا بخوانید.
شهید بهشتی را نمیشناختم یا بهتر بگویم نمیشناسم. در چند ماه اخیر که تنها سه جلد از کتابهای ایشان را خواندهام در تک تک صفحات کتاب حسرت میخوردم و احساس خسران عظیم میکردم از اینکه چه سرمایهای را از دست دادهایم و همنسلیهای من چه ضرری کردهایم که او را درک نکردیم.
اگر چه کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان» و «شناخت از دیدگاه فطرت» هم بسیار آموزنده است و انسان را به تفکر وامیدارد اما «بایدها و نبایدها» جور دیگری بر دل مینشیند. جوری که دوست نداشتم هیچوقت تمام شود و هر روز چیز جدیدی از آن میآموختم.
امسال که سالروز شهادت شهید بهشتی با شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام مقارن شد، به این فکر میکردم که شهید بهشتی و امثال ایشان، تنها یک شیعه امیرالمؤمنین بودند و نمی از دریای وجود ایشان؛ زمانی که دنیای ظاهر از وجود امام علی علیه السلام بیبهره شد چه خسارتی وارد شد؟
شهید بهشتی را به عنوان شهید مظلوم میشناسند، چرا که در زمان حیات و البته پس از شهادت قدر این شهید بزرگوار را ندانستیم و بخصوص در زمان حیات آماج حملات ناجوانمردانه و تبلیغات وسیع بود. به راستی که در این زمینه هم شبیه مولایش بود که او هم همواره مظلوم زیست و مظلوم به شهادت رسید تا جایی که حتی به امام علیه السلام برچسب بینمازی میزدند.
از همه این ظلمها درس بگیریم و قدر انسانهای والای زمانه خودمان را بدانیم.
به استناد برخی از روایات صوفیانه که نمیتوانند هیچ ارتباط اصیلی با قرآن کریم و با پیشوایان اسلام داشته باشند، قرنهای متمادی تفریح کردن، نشاط در زندگی داشتن و امثال اینها را برای یک مسلمان ارزنده نقطه ضعف معرفی میکردهاند. راه دوری نرویم؛ یادم میآید که حدود چهارده - پانزده ساله و در آغاز دوران بلوغ بودم و تحصیلات علوم اسلامی را هم تازه شروع کرده بودم. به حکم آن نشاط و شادابی که انسان در آن سن دارد، پیش یا بعد از مباحثه و پیش یا بعد از درس، دوستان میگفتند، میخندیدند، و میگفتیم و میخندیدیم. یکی از رفقا با من هممباحثه بود ولی سن او از من چند سال بیشتر بود و شاید در آن موقع بیست و یکی دو سال داشت. او بازار را رها کرده و به تحصیل علوم اسلامی رو آورده بود و بزرگ شده در جلسات مذهبی معمولی، مثل هیئتها بود. وقتی ما میخندیدیم ایشان میگفت فلانی، حالا که آغاز دوران تحصیل علوم اسلامی است بهتر است که خودمان را عادت بدهیم که نخندیم، یا کمتر بخندیم. گفتم، چرا؟ گفت خوب، آیه قرآن است: »ولیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراً«(33)؛ کم بخندند و زیاد بگریند. در آن موقع که ایشان این آیه و یکی دو حدیث به این مناسبت میخواند، من فکر نکردم که بروم مطالعه کنم. آغاز دوران تحصیل بود و آن موقع اصولاً آدم به این فکر نمیافتد که هنوز مطالعات و معلوماتش خیلی محدود است. فکر نکردم که بروم مطالعه کنم، ریشه کار را در بیاورم، ببینم این آقا چه منظوری دارد. البته عین این جمله در قرآن هست. به او گفتم، بالاخره به من بگو ببینم، آیا خندیدن کار حرامی است یا نه؟ گفت نه، حرام نیست؛ ولی خوب، بهتر است یک مسلمان زبده ورزیده نخندد. گفتم حالا که حرام نیست، من میخندم! برای اینکه فطرت من نمیتواند این تعلیم را فعلاً بپذیرد و چون تعلیم مربوط به واجب و حرام نیست، باشد تا بعد ببینم چه میشود.
چند سالی گذشت. مطلب از خاطر من رفته بود. این مسأله اولین مطلبی بود که من به صورت مستقل براساس قرآن و کتاب و سنت مطالعهای تحقیقی را دربارهاش شروع کرده بودم. به مناسبت آن مطلب بنا گذاشتم یک بار قرآن را از اول تا آخر با دقت و به صورت کتابی که میخواهم برای من کتابی علمی باشد، بررسی کنم. تا آن موقع قرآن و نیز این آیه را مکرر خوانده بودم، اما مثل این خواندنهای معمولی، بیتوجه از آن گذشته بودم. این بار که بنا داشتم به خاطر بررسی یک مسأله اسلامی قرآن را از اول تا آخر با دقت مطالعه کنم، به این آیه رسیدم. دیدم عجب! این آیه در قرآن هست، صحیح است، اما مطلب درست در نقطه مقابل آن مطلبی است که آن آقا از آن فهمیده بود. مطلب این است که پیغمبر دستور صادر کرده بود که تمام نیروهای قابل برای شرکت در مبارزه علیه کفار و مشرکینی که به سرزمین اسلامی هجوم آورده بودند بسیج شوند. برای یک بسیج عمومی فرمان صادر کرده بودند. عدهای با بهانههای مختلف از شرکت در این لشکرکشی خودداری و از فرمان بسیج خدا و پیغمبر تخلّف کرده بودند. حالا این آیات قرآن میگوید، لعنت خدا باد بر این کسانی که دیدند پیغمبر با انبوه مسلمانها به میدان نبرد میرود اما باز هم زندگیدوستی آنها را وارد کرد از فرمان خدا و رسول تخلف کنند و بمانند. لعنت خدا بر آنها باد! محروم باد این گروه از رحمت حق! به دنبال آن و به عنوان یک نفرین میگوید: از این پس این گروه نافرمان کم بخندد و زیاد بگرید. این را به عنوان یک کیفر و نفرین بر این گروه نافرمان میگوید. به کیفر این تخلف از فرمان خدا و رسول، از این پس کم بخندند و زیاد بگریند. خنده در زندگی آنها کم باد و گریه در زندگی آنها فراوان باد! حالا شما از این آیه چه میفهمید؟ میفهمید که از دید اسلام زندگی بانشاط، نعمت و رحمت خداست و زندگی توأم با گریه و زاری و ناله، خلاف رحمت و نعمت خداست. خدا در مقام نفرین یا در مقام نکوهش از این تخلف میگوید، به کیفر این تخلف، از این پس از نعمت خنده و نشاط فراوان کم بهره باشید و همواره گریان و مصیبتزده و غمزده زندگی کنید. این نوع استنباطهای نابجا و تلقین آن به مسلمانان، به اضافه عوامل دیگر، سبب شد که توجه جامعه ما به مسأله تفریح کم باشد.
نقش آزادی در تربیت کودکان
نویسنده: شهید بهشتی